معنی اطاق ترکی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اطاق

اطاق. [اُ] (اِ) صاحب فرهنگ نظام در ذیل اتاغ آرد: یک حجره از حجرات خانه. مثال: در خانه ٔ من چندین اتاغ است. لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق) و با طا (اطاق) هم می نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق) رایج است. در اصل زبان فارسی خانه را سرا و اطاق را خانه میگفتند، اکنون هم در بسیاری از السنه ٔ ولایتی همان طور است. (فرهنگ نظام). و صاحب آنندراج در ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانه و خیمه. حجره و یورد و خانه و شبستان و جایی که آدمی در آن آسایش میکند و محلی که در آن رخت و سامان و اسباب خانه را میگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق. مشکو. دورین. کریچه. (یادداشت مؤلف).
- اطاق بار، دربار. اطاقی که اجازه ٔ حضور دهند.
- اطاق بازرگانی، جایگاه و سازمانی که بازرگانان در آنجا درباره ٔ اقتصادیات کشور تبادل افکار و همکاری میکنند و دارای رئیس و هیئت مدیره است. ایوان بازرگانی.
- اطاق بزرگ، اطاقهای بزرگ و وسیع را تالار یاسالن نامند.
- اطاق پذیرایی، مهمانخانه. اطاقی که در آن مهمانان را می پذیرند و دارای مبل واثاث بهتری است نسبت به اطاقهای دیگر هر خانه.
- اطاق ترن، اطاقهای کوچک ترن راکوپه خوانند.
- اطاقچه، اطاق کوچک. اطاقک. رجوع به اطاقک شود.
- اطاق خواب، خوابگاه. اطاقی که مخصوص خوابیدن ترتیب دهند.
- اطاقدار، آنکه اطاقی را نگهبانی کند. خادم مراقب پاکی و نظم کالاهای اطاق.
- || آنکه دارای اطاق باشد.
- اطاقداری، نگهبانی اطاق.
- || داشتن اطاق.
- اطاق زیر استمات، (در اصطلاح گیاهشناسی) محوطه ٔ بزرگی که در زیر سلولهای استماتی قرار دارد. رجوع به گیاهشناسی ثابتی ص 142 شود.
- اطاق سفره خانه، اطاق غذاخوری. مهمانخانه. رجوع به اطاق غذاخوری شود.
- اطاق عروس، اطاقی را که در آنجا عروس منتظر داماد میباشد خوزه و خووزه نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به خوزه و خووزه شود.
- اطاق عمل، اطاقی که در بیمارستان برای عمل جراحی ترتیب دهند و دارای وسایل و ابزار جراحی باشد.
- اطاق غذاخوری، ناهارخوری، سفره خانه، اطاقی که در آن غذا می خورند و وضع میز و صندلی آن با اطاقهای دیگر فرق دارد. اطاق غذاخوری را خورسار و یا خورستار گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به خورسار و خورستار شود.
- اطاقک، اطاق کوچک. اطاقچه. رجوع به اطاقچه شود.
- اطاق کار، اطاقی که درخانه آن را برای انجام دادن کار اختصاص دهند.
- اطاق گرده، (اصطلاح گیاهشناسی) مجرای میکروپیل را در بازدانگان اطاق گرده نامند و این مجرا در بازدانگان کمی وسیعتر از نهاندانگان است و مقدار بسیاری دانه ٔ گرده در آن مجتمع میگردد، مجرا یا فضای وسیع مزبور در انتهای تخمک بازدانگان است. رجوع به گیاهشناسی ثابتی ص 478 و 511 شود.
- اطاق مرطوب، (اصطلاح شیمی) ابزاری است که برای آزمایشهای شیمیایی مورد استفاده قرار می گیرد. رجوع به گیاهشناسی ثابتی ص 23 و 71 شود.
- اطاق ناهارخوری. رجوع به اطاق غذاخوری شود.
- هم اطاق، همحجره. کسی که با دیگری در اطاقی بسر برد.
- امثال:
اطاق پر برداشته می رقصد.
رجوع به اتاق شود.


ترکی

ترکی. [ت َ رَ] (ص) ترک دار: حاجت به کلاه ترکی داشتنت نیست. (گلستان).
با دلق کبود و با کلاه ترکی
پیوسته کلاه ترکی بی برکی
دعوی چه کنی که رهروی چالاکم
نه نه غلطی ز راه آن سوترکی.
بابا افضل.
ظاهراً صورتی از تَرک. رجوع به ترک در همین لغت نامه شود.

ترکی. [ت ُ] (ص نسبی) منسوب است به ترک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری). منسوب به ترک که طایفه ٔ مشرقی و از کفار می باشند و جمعی ازآنها اسلام پذیرفته اند. (انساب سمعانی):
سپاهش همه تیغ هندی بدست
زره ترکی و زین سغدی نشست.
فردوسی.
دیبای رومی و ترکی و دیداری و دیگر اجناس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424).
نه ترکی وشاقی، نه تازی براقی
نه رومی بساطی، نه مصری شراعی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).
|| (ص نسبی) زشت. خشن:
با این همه ما را به از این داشت توانی
پنهان ز خوی ترکی ما را به از این دار.
سنائی.
|| زبانی که ترکان بدان تکلم کنند. زبان ترک. دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: زبانهای ترکی طبق خصایص صوتی عمومی بدو دسته ٔ عمده تقسیم میشوند: زبانهای «ر» (تخر جدید) و زبانهای «ز» (تغز جدید) بین زبانهای قدیم در دسته ٔ اول بلغاری یا یکی از لهجه های آن وجود داشته و بین زبانهای جدید فقط «چووش » را جزو این دسته باید بشمار آورد. همه در زبانهای دیگر ترکی قدیم و جدید از جمله «یاکوت » به دسته ٔ دوم «ز» تعلق دارد. زبانهای دسته ٔ «ز» سابقاً در نواحی مغولستان سیبری جنوبی و استپ های آلتایی کنونی و در مسکن کلیه ٔ قبایل ترک از دریای اختسک تا بحرالروم - باستثنای ناحیه ٔ چووش، تکلم می شده اند. هریک از این دسته ها نیز به لهجه هایی فرعی تقسیم می شوند: زبان ترکی عثمانی که امروز زبان رایج و رسمی کشورترکیه است، در پایان قرن چهاردهم میلادی (هشتم هجری) بصورت زبانی ادبی و فرهنگی درآمد ودر ظرف چهار قرن ثبات و استقرار یافت. تکامل و توسعه ٔ آن وابستگی کامل به توسعه ٔ سیاسی و فرهنگی دولت عثمانی داشته است وبهمین واسطه زبانی عمده در عالم اسلامی شناخته شد و آن از فارسی و عربی اقتباس فراوان کرده است. برای اطلاع بیشتر، رجوع به مقاله ٔ ترک در دایره المعارف اسلام شود و بجهت اطلاع از ترکی آذری (ترکی معمول در آذربایجان ایران) بمقاله ٔ «آذری » در دائره المعارف مزبور رجوع شود:
زبان را به ترکی بیاراستی
ز کیخسرو از وی نشان خواستی.
فردوسی.
زبانها نه تازی و نه خسروی
نه رومی نه ترکی و نه پهلوی.
فردوسی.
ترکان این دو سالار را بترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلکاتکین را مخنث خواندندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220). امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 458). || اسب. (آنندراج) (شرفنامه ٔ منیری). برذون، اسب ترکی. (زمخشری). نوعی اسب:
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاوسیست بر پشت حواصل.
منوچهری.
چهار هزار اسب گرانبها، آن روز بدست آمد یعقوب را دون اشتر و استر و خر و اسبان پالانی و ترکی. (تاریخ سیستان).
شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار شتر بارسلاح و بیست هزار اسب از مرکب و ترکی نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی).
روز هیجا که ترکیان کردند
زیر ران مبارزان تازی.
انوری (از شرفنامه ٔ منیری).
|| حاشیه ٔ ماهوت و جز آن، نه برنگ متن. حاشیه ٔ دو طرف درازای جامه که بشکل دیگر بافند، جز شکل زمینه. حاشیه ٔ باریکی نه با بافت متن در قماشها، چون ماهوت و فاستونی و دبیت و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ترکی دوزی، قسمی دوختن. بی برگرداندن لب جامه، طرف ریش آنرا (جانبی را که ترکی ندارد) به دوختن محکم کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آهنی نازک مربع مستطیل که سوراخی در میان دارد و ریسمان شاقول از آن گذرد. (یادداشت ایضاً).
|| قسمی نمک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (حامص) خشونت و جور و ستم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
ای به ترک دین بگفته از سر ترکی و خشم
دل بسان چشم ترکان کرده از گندآوری.
سنائی.
چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج
به ترکی داده رختم را بتاراج.
نظامی.
بدین هندو که رختت را گرفته ست
به ترکی تاج و تختت را گرفته ست.
نظامی.
بدان غمگین که ملک از دست رفته
به ترکی هندویی ملکش گرفته.
نظامی.
- ترکی تاز کردن، ترکتازی کردن. با سرعت و شدت حرکت کردن. جولان کردن:
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کافتاب از چرخ ترکی تاز کرد.
مولوی.
و رجوع به ترکتاز کردن و ترکتازی کردن شود.
- ترکی تمام شدن، غرور کسی آخر شدن. (غیاث اللغات). کنایه از غرور کسی آخر شدن و ظاهر گشتن عجز در فنی که دعوی کند و کاری که در پیش صاحب آن کار عظمتی و وقعی داشته باشد. (از آنندراج):
چو در ترکتازی کنند اهتمام
شود ترکی ترک گردون تمام.
ظهوری (از آنندراج).
... و بر این قیاس ترکی تمام کردن. (آنندراج).
- ترکی تمام کردن، پایان دادن غرور. و رجوع به ترکی تمام شدن شود.
- ترکی خواندن، دعویهای مخالف و ناحق کردن. در گذاردن حقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ترکی رفتن، قتل و غارت رفتن. تاراج رفتن:
کس نداند تا چه ترکی می رود
با جهان از طره ٔ هندوی تو.
اثیر اخسیکتی.
- ترکی صفتی، بدعهدی. خشونت:
ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست.
نظامی.
- ترکی ضرب، نوعی از اصول نواختن سازها. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- ترکی کردن، اشتلم. (فرهنگ رشیدی). کنایه از اشتلم باشد. (انجمن آرا). ظلم و اشتلم کردن. (غیاث اللغات). کنایه از عنف و اشتلم کردن. (آنندراج). جور و خشونت کردن. زمختی و اعتساف. ستم کردن (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
یک زمان با عاشق خود می خور و دلشاد زی
ترکی و مستی مکن، چندانکه خواهی ناز کن.
سنایی.
می نبینید آن سفیهانی که ترکی کرده اند
همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ باد.
سنایی.
از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک
ترکی مکن بکشتن من بر مکش نجک.
سوزنی.
حلقه ٔ زلف مجنبان جز بانگشت ادب
هان و هان ترکی مکن با طره ٔ هندوی او.
شرف الدین شفروه.
مکن ترکی ای ترک چینی نگار
بیا ساعتی چین در ابرو میار.
نظامی.
مکن ترکی ای میل من سوی تو
که ترک توام بلکه هندوی تو.
نظامی.
- || سخت وزیدن. تند وزیدن. شتاب کردن:
ز ترکی کردن باد جهنده
به ترکستان فتاد آن نیم زنده.
عطار.
|| نادانی. جهل. سادگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در بیت زیر به معنی زیبایی آمده است:
مگر دید شب ترکی روی من
که چون خال من گشت هندوی من.
نظامی.
ترکیم را در این حبش نخرند
لاجرم دوغبای خوش نخورند.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 46).

ترکی. [] (اِخ) علی بن بکمش فخرالدین ابوالحسن الترکی. وی بسال 622 هَ. ق. درگذشت. او راست: تحفهالعشاق. غایهاللذات فی شرح الهوی. مختارالقلوب. منی القلوب نزههالناظر. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 706).

ترکی. [ت ُ] (اِ) خارانداز را گویند و آن جانوری است از خزندگان «؟» (آنندراج بنقل از هفت قلزم). خارپشت تیرانداز. (ناظم الاطباء).

ترکی. [ت ُ] (اِخ) ده کوچکی از دهستان بازفت است که در بخش اردل شهرستان شهر کرد و 8 هزارگزی شمال باختری اردل واقع است و 72 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


هم اطاق

هم اطاق. [هََ اُ] (ص مرکب) دو تن که در یک اطاق زندگی کنند. هم خانه. هم حجره.

فارسی به عربی

ترکی

ترکی

عربی به فارسی

ترکی

ترکی , ترک

فرهنگ معین

اطاق

(اُ) [تر.] (اِ.) حجره، خانه.

فرهنگ عمید

اطاق

اتاق

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطاق

بیت، خانه، حجره، دکه، دفتر

فرهنگ فارسی هوشیار

اطاق

حجره، خانه

گویش مازندرانی

ترکی

ترکی

معادل ابجد

اطاق ترکی

741

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری